که چی؟ ...

ساخت وبلاگ
سرو صدای همسایه (صاحبخونه) اجازه نمیده درست تمرکز کنم ..امروز سوم فروردین ۱۴۰۳، روزی که احساس رسیدن به انتهای خط بیشتر از هر زمان دیگری درونم حس میشه .سال رو به سخت ترین و بدترین شکل ممکن شروع کردم. مشکلات مالی که انتظار داشتم با شروع سال جدید تا حدودی کمتر بشه تا این لحظه نه تنها کم نشده که بیشتر هم شده !!به لحاظ عاطفی هم که دیگه نگم . بهار درست تو سخت ترین روزهای من تصمیم گرفت خونه رو جدا کنه و کلی هم وسیله با خودش برد. البته گله ای نیست، چون توافقمون همین بود ولی وقتی رفت تازه فهمیدم رفته . من الان باید مطابق رسم هر ساله تو مشهد میبودم کنار خانواده، ولی نشستم گوشه ی خونه بدون هیچ امیدی، هیچ انگیزه ای، هیچ آینده ی روشنی ، بدون بهار ، بدون پول، بدون امکانات اولیه یه زندگی معمولی ، بدون یخچال بدون تلویزیون بدون همه چی ..به مرگ فکر میکنم . به زندان. حتی به نحوه ی مردنم هم فکر کردم ولی جراتشو ندارم . درد تا عمق استخونام اومده بالا و بدون هیچ ابایی تمام بدنم رو احاطه کرده . ذهنم آشفته ترین روزها رو داره میگذرونه. نمیدونم چطوری دارم تحمل میکنم . ولی شاید شاید شاید یه روزنه امیدی پیدا بشه و منو از این منجلاب بکشه بیرون . خودم به تنهایی نمیتونم ...حتی میگم شاید این آخرین نوشته ی من تو این وبلاگ باشه، نمیدونم..لاهیجان - چسبیده به بخاری، عصر روز جمعه سوم فروردین تو هوای ابری و دلگیر که ازش غم و غربت میباره ..اگه تونستی یه نگاهی به ما بنداز .. ویرانم ..... + نوشته شده در جمعه سوم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 16:12 توسط مصطفی  |  که چی؟ ......ادامه مطلب
ما را در سایت که چی؟ ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehaloud بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 16:33

اگه یه روزی از زیر فشار این روزا اومدم بیرون ، هرگز یادم نمیره این روز و شبها چی به من گذشت و کسی باخبر نشد

هرگز فراموش نمیکنم چیا کشیدم ..

اگه یه روز اومدم بیرون البته ....

+ نوشته شده در دوشنبه دوم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 1:19 توسط مصطفی  | 

که چی؟ ......
ما را در سایت که چی؟ ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehaloud بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 4:58

حتی دیگه نمیتونم دو کلمه بنویسمدو کلمه حرف بزنمخدایا بدبخت نشم !!ملتمسانه دارم میگمبدبخت نشمخوش بختی نمیخواممن از روز اول عمرم خوش بخت نبودم و اصلا نمیدونم خوش بختی چه حوریه فقط بدبخت نشمخدایا تا گردن تو منجلابمنزار سرمم بره تو این لجنزارمنو بیار بیرونبگیر زیر سایه خودتخدایا چه جوری بگم که بشنوی؟؟؟؟من خستم خدایا ..... + نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم آذر ۱۴۰۲ ساعت 2:23 توسط مصطفی  |  که چی؟ ......ادامه مطلب
ما را در سایت که چی؟ ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehaloud بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 17:08

نمیدونم سر درده یا دردسره ؟!هر چی هست درده! دردی که میفته به جونت و ذره ذره آبت میکنهروی حرف زدن با خدا رو ندارم. چرا؟ نمیدونم! شاید احساس میکنم کوتاهی کردم شایدم مطمئنم کوتاهی کردم !دفعه پیش که نوشتم و ثبت موقت زدم بعدش تا حدودی اوضاع تغییر کرد. یعنی بهتر شد. یعنی انگار نگاهم کرده باشه اونطوری. رفتم ماشین خریدم. اولین معامله نسبتا بزرگ زندگیم.حالا دوباره تشویش دارم و اضطراب. صدای تیک تاک ساعت توی دستم رو میشنوم که حاکی از گذر زمانه ... دلم میخواست یه بار دیگه به دنیا میومدم تا میشد زندگی بهتری بسازم. البته شایدم نمیشد ولی حداقل از این استرس های این روزام که بهتر بود ..خدایا منو میشنوی؟ صدامو داری؟برس به دادم ... + نوشته شده در یکشنبه پانزدهم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 15:32 توسط مصطفی  |  که چی؟ ......ادامه مطلب
ما را در سایت که چی؟ ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehaloud بازدید : 32 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 15:25

چه غلط در غلطیه زندگی منرفتارهای غلط پدر و مادرم با من در ایام کودکیتصمیمات غلط خودم در ایام نوجوانیانتخاب مسیر غلط در دوران دبیرستانانتخاب غلط در مسیر حرفه ای کارمتصمیم غلط برای نرفتن به سربازیتصمیم غلط برای رفتن به لاهیجانتصمیم غلط در انتخاب زمان ازدواج ( اگه نگم کلا غلط بوده)تصمیمات غلط مالی و .....تاوان این غلط ها چیه؟؟زجری که دارم میکشم ... + نوشته شده در جمعه سی و یکم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 18:55 توسط مصطفی  |  که چی؟ ......ادامه مطلب
ما را در سایت که چی؟ ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehaloud بازدید : 28 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 15:25

من بچه ی پایین این شهرمیک عمر با عشق تو خو کردماز هر کسی هر جا دلم پر بودبرگشتم و پیش تو رو کردم این روزها حالم بده آقا ( خیلی بد آقا )حس میکنم سر تا به پا دردم دارم غریبه میشوم با تو آقا یه کاری کن که برگردم ...آقا یه کاری کن که برگردم ...آقا یه کاری کن که برگردم یه کاری کن که برگردم ........قبلنا یه مشهدی بود که وقتی حالم اینجوری شده بود میرفتم یه گوشه ای از حرم و حرف میزدمالان کجا برم؟؟چرا حالم بهتر نمیشه؟؟؟؟ + نوشته شده در جمعه هفتم مهر ۱۴۰۲ ساعت 10:26 توسط مصطفی  |  که چی؟ ......ادامه مطلب
ما را در سایت که چی؟ ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehaloud بازدید : 26 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 15:25

حوالی ظهر بود وارد لاهیجان شدیمرفتیم بنگاه خونه رو معامله کردیمتا اینجاش نسبتا همه چی طبق برنامه پیش رفت ولی وقتی رفتیم سمت خونه تازه انگار فهمیدم قراره کجا زندگی کنیممسیر خونه خیلی پر پیچ و خم و جای بد نقشه ایهخلاصه رفتیم سمت خونه، وارد خونه که شدیم داشتم دیوونه میشدمخونه از تصورات ذهنی من خیلی بدتر بود، خیلی ...انقدر جا خوردم که تصمیم گرفتم بار رو برگشت بزنم مشهد ولی با هر مشقتی که بود فعلا راضی شدم بمونیم.الان همه اسباب و اثاثیه رو خونه گذاشتیم و‌ اومدیم خونه بهار اینانمیدونم چی میشه و چطور پیش میره ولی توکلم به خداست...شُکر .... + نوشته شده در جمعه دوازدهم شهریور ۱۴۰۰ ساعت 21:26 توسط مصطفی  |  که چی؟ ......ادامه مطلب
ما را در سایت که چی؟ ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehaloud بازدید : 61 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 16:25

باد خنکی میوزه. روبروم استخر لاهیجانه. این طرفتر یه پسر جوون ۲۰ ساله پارکور میزنه. مردم دسته دسته از جلوم رد میشن. نمیدونم اذون گفتن یا چیزی تا اذون نمونده. هوا ولی گرگ و میش دم غروبه.خودم نشستم روی یه نیمکت نیم دایره. سمت چپم یه آقای مسن و سمت راستم یه مرد میانسال با مادرش نشسته.از خونه اومدم بیرون تا عصر جمعه ای رو یه جوری تموم کنم.تازه وارد پاییز شدیم، اولین جمعه پاییز رو داریم میگذرونیم و عصر جمعه هم هست. شهر هم که به‌ لحاظ جغرافیایی غربت محسوب میشه. ظاهرا همه شرایط برای غمگین بودن فراهمه. اما غمگین نیستم.  نه که خوشحال باشم، نه ! اما غمگین هم نیستم. تو خلسه هم نیستم. نا امید نیستم . امیدوار هم نیستم. نمیدونم اسم این حال و هوا چیه اما حال و هوای بدی نیست. لا اقل غمگین نبودن خودش یه پوئن نسبت به غمگین بودنه.دارم خاطراتم رو مرور میکنم. درست ده سال پیش تو همین روزا وارد لاهیجان شدم برای زندگی. اومده بودم زندگی رو متفاوت کنم. نه که کامل شکست خورده باشم اما موفق هم نبودم. اون وقتا خودخواسته اومدم . تازه کلی هم جنگیدم تا بیام. انگیزه داشتم چه انگیزه ای ! انگیزه ای از جنس متفاوت. از اونا که فقط یکبار در زندگی حسش میکنی. هنوزم بهش فکر میکنم حال اون روزامو دوست دارم. حالا اما به اجبار اومدم. از سر استیصال. اومدم تا زندگی خرابمو بسازم. حالا دیگه نمیخوام متفاوت باشم فقط میخوام معمولی باشم، معمولی و بدون حرص بدون حال بد، بدون اضطراب.سه هفته از اومدنم گذشت. تو این سه هفته اتفاق خوبی نیفتاده. اتفاق بدی هم نیفتاده. فقط زمان گذشته!هنوزم باید بگذره. باید بگذره تا دستم بیاد چی به چیه. باید بگذره تا گذشته باشه. زمان شرایط رو تغییر میده.گرگ و میش هوا تموم شد، کامل که چی؟ ......ادامه مطلب
ما را در سایت که چی؟ ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehaloud بازدید : 46 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 16:25

تو قطاریم و داریم میریم لاهیجاناگه الان که ۲.۱۵ دقیقه بامداد هست رو فردا حساب کنیم، ۲۱ روز از سال جدید گذشته.۶،۷ ماهه که ننوشتم اینجا.تو این ۶.۷ ماه خیلی اتفاقات افتاده اما مهم ترینش اینه که زمان داره میگذره !!قطار تو تهران نگه داشته تا شیفت‌هاشونو عوض کنن. من از قطار پیاده شدم دنبال یه چیزی میگشتم که کارمو راه بندازه. ( کارم چی بود؟ بازش نکنم بهتره ) خیلی گشتم اما هیچی پیدا نکردم! گفتم یعنی دیگه پیدا نمیشه؟ برم بشینم؟؟؟یهو دیدم یه چیزی کنار ستون چراغ، برق میزنه ! رفتم‌جلو دیدم خودشه !! خود خودش!!فهمیدم حواست بهم هست. چی بهت بگم؟ میگم خیلی مخلصم، میگم خیلی حال دادی بهم، میگم دمت گرم نوکرتم همیشه حواست بهم باشه ، تو همه چی تو همه جا !!نمیدونی وقتی اون بالا حواسش بهت هست و تو ازش یه چیزی شبیه یه نشونه پیدا میکنی چقدر حس شیرین و فرح بخشی داره چقدر امید تو دل آدم زنده میشه !!تو با من بی خیالِ بدِ حرف نشنو خوب تا کن قربونت برم! تو خدایی آخه !!راستی فردا هفتم یا هشتم ماه رمضونه ! خدا کنه قبول باشه ! + نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم فروردین ۱۴۰۱ ساعت 2:27 توسط مصطفی  |  که چی؟ ......ادامه مطلب
ما را در سایت که چی؟ ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehaloud بازدید : 56 تاريخ : دوشنبه 6 تير 1401 ساعت: 16:25

نمیدونم چند وقت از اخرین باری که اینجا نوشتم میگذره، حدود یک سال و نیم یا شایدم دو سال ولی دقیق نمیدونماز اخرین بار که نوشتم تا حالا تغییرات مختلفی تو زندگیم داشتمحوصله ی گفتن تک تکشون نیست اما مهم تر که چی؟ ......ادامه مطلب
ما را در سایت که چی؟ ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehaloud بازدید : 71 تاريخ : دوشنبه 28 بهمن 1398 ساعت: 14:41