رویروی یه جای خاص ..

ساخت وبلاگ

دستم به نوشتن نمیره ولی بخاطر موقعیتی که توش هستم خواستم یه چیزی بنویسم ..

موقعیت کجاست؟ یه گوشه ی حرم روبروی پنجره فولاد !

خلاصه اومدم .. با اینکه واسه اومدن هیچ برنامه ای نداشتم ولی اومدم.

از لحظه ای که اومدم همین گوشه نشستم و خیره شدم به روبرو. بدون اینکه کلمه ای حرف بزنم، یا دعایی بکنم ثنایی بخونم .. یه چیزایی از ذهنم گذشته ولی به زبونم نیومده. حرف زدن برام سخت شده درست مثل نوشتن .

نمیدونم باید چی بگم و چیکار کنم. اینجا آخرین جائیه که به ذهنم رسیده بیام . بیام شاید اینجا کسی منو گردن بگیره. تو روزایی که از هیچ سمت و سویی روزنه ی امیدی پیدا نیست اومدم اینجا شاید شاید شاید یه خبری شد یکم ته دلم آروم شدم .

هر روز که میگذره همه چی سخت تر و سینم فشرده تر میشه. کاش میشد برگردم به گذشته . بخدا اینجوری زندگی نمیکردم. کاش میشد ولی افسوس که نمیشه . ( صدای اذان ) ...

دم غروب روبروی پنجره فولاد تو صحن سقاخانه! الان قاعدتا باید خیلی حرفا رو بزنم و خیلی چیزا رو بگم ولی ذهن و زبونم قفله !

نمیتونم حرف بزنم حتی کلمه ای .

یا امام رضا همه چیم رفت . همه چیم !! همه چیزایی که یه آدم واسه یه زندگی معمولی لازم داره رو من از دست دادم و ندارم. فکر می‌کنم تاوان خیلی چیزها رو دادم و زجرش رو کشیدم.

حالا که منو تا اینجا کشوندی دست خالی برم‌نگردون . از این در که رفتم بیرون دنیام تغییر کنه . میدونم که شدنی نیست و این چیزی که ازت میخوام محاله، ولی میگن واسه تو کار نشد نداره!!

بخواه برام ! بخواه که آدم شم، خوب شم ، عوض شم !!

یا امام رضا منو گردن بگیر .. تو که گردنم بگیری واسه تموم عمرم کافیه !

حالا که زبونم وا شده ازت میخوام همه چیزهای رفته رو بهم برگردونی ! ازت میخوام دوباره رنگ خوشی رو ببینم .

اذون تموم شد ولی حرفه‌ای من نه ..

منو گردن بگیر آقا جان !!!

+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 18:52 توسط مصطفی  | 

که چی؟ ......
ما را در سایت که چی؟ ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mehaloud بازدید : 7 تاريخ : چهارشنبه 9 خرداد 1403 ساعت: 18:41